نویسنده کتاب یهودیه بعد میان مثلا کتابو نقد میکنن میگن" سراسر این کتاب پر از نشانه های یهود و نماد های کفر امیز است و blah blah blah..."
یا یارو اصن خدا و پیغمبر سرش نمیشه میاد از مفهوم فیلمش ایراد میگیرن
اخه ابله توقع چی داری؟میخوای بیان برات از حق بودن اسلام بگن؟
برچسب : نویسنده : 0orangyblu9 بازدید : 124 تاريخ : پنجشنبه 11 آبان 1396 ساعت: 19:45
برچسب : نویسنده : 0orangyblu9 بازدید : 131 تاريخ : پنجشنبه 11 آبان 1396 ساعت: 19:45
هر کاری میکنم نمی تونم من او رو بخونم
بیشتر از یه ساله خریدمش
نثرشو دوست ندارم . خیلی باهاش غریبم . اون فضا ها و دیالوگا ... همشون...
ولی بخوام برم سراغ یه کتاب دیگه همش این میاد جلو چشام -_-
برچسب : نویسنده : 0orangyblu9 بازدید : 124 تاريخ : پنجشنبه 11 آبان 1396 ساعت: 19:45
چند وقته دارم به طور جدی به تغییر فکر میکنم
یه جورایی خسته شدم
راکد شدم . همه چی راکد شده . هیچی اینجوری به درد نمیخوره
دیگه نمیخوام کسی باشم که دنبال بقیه راه بیفته
من شخصیت خودمو دارم برای چی زندانیش کنم؟ چرا نزارم بقیه بفهمن دقیقا چی تو سرمه؟
و یا چرا باید بشینم یه گوشه و حرص بخورم در صورتی که میتونم خیلی خیلی بهتر از اونا باشم؟
من یه تغییر میخوام
من یه پرتقال جدید میخوام...
برچسب : نویسنده : 0orangyblu9 بازدید : 111 تاريخ : پنجشنبه 11 آبان 1396 ساعت: 19:45
خب امروز تونستم یخورده از اون نقشه ی تغییر کردن رو اجرا کنم
رفتم فروشگاه چیز میز خریدم و اومدم شام درست کردم
بد نشد . به عنوان اولین تلاش جدی من برای اشپزی خوب بود
حس خوبی داشتم از اینکه تونستم یه تکون کوچولویی به خودم برم
فقط امیدوارم وسط راه جا نزنم ...
برچسب : نویسنده : 0orangyblu9 بازدید : 126 تاريخ : پنجشنبه 11 آبان 1396 ساعت: 19:45
مامان داره میره کربلا و خب البته با بابا و مشکات
تا امشب مشکلی نبود ولی وقتی خداحافظی کردیم دیگه دوست نداشتم برن...
برچسب : نویسنده : 0orangyblu9 بازدید : 97 تاريخ : پنجشنبه 11 آبان 1396 ساعت: 19:45
من انقدر دلم به حال خاله هام میسوزه که حد نداره
واقعا واقعا براشون ناراحتم مخصوصا دومی . پره از امید و ارزو ولی کسی نمیبینتش..
برای این کشور لعنتی زیادی خوب و ساده است...
و بدبختی اینه که نمیتونم هیچ کاری براشون بکنم و میترسم وقتی به جایی رسیدم که بتونم کمکشون کنم خیلی دیر شده باشه...
برچسب : نویسنده : 0orangyblu9 بازدید : 115 تاريخ : پنجشنبه 11 آبان 1396 ساعت: 19:45
دیروز بطری اب دستم بعد یهو همکلاسیمو دیرم رفتم بش سلام کنم
این دستشو دراز کرد ( دست چپش بود چون دست راستشو زده ناکار کرده ) که دست بده بعد من یه لحظه مخم قاط زد فکر کردم اب میخواد بطریو دادم دستش :|
بیچاره هنگ کرده بود :|
به رومم نیوردم که اشتباه کردم و شوخی نبوده :|
عاه چقدر شرم اور خدا :((
برچسب : نویسنده : 0orangyblu9 بازدید : 121 تاريخ : پنجشنبه 11 آبان 1396 ساعت: 19:45
حدس بزنید چی شد
پروازشون کنسل شد =))))
برچسب : نویسنده : 0orangyblu9 بازدید : 126 تاريخ : پنجشنبه 11 آبان 1396 ساعت: 19:45