استاد جان

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

نویسنده کتاب یهودیه بعد میان مثلا کتابو نقد میکنن میگن"  سراسر این کتاب پر از نشانه های یهود و نماد های کفر امیز است و blah blah blah..."

یا یارو اصن خدا و پیغمبر سرش نمیشه میاد از مفهوم فیلمش ایراد میگیرن

اخه ابله توقع چی داری؟میخوای بیان برات از حق بودن اسلام بگن؟ 

استاد جان...
ما را در سایت استاد جان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0orangyblu9 بازدید : 124 تاريخ : پنجشنبه 11 آبان 1396 ساعت: 19:45

اگه من مثل زینب بودم همون دفعه اول میرفتم جلو میگفتم عههه توام فلان و اینا و شروع میکردم به حرف زدن باهاش ولی من مثل زینب نیستم و مجبورم فقط از دور نگاش کنم :( +این زینب ادم فوق العاده ایه. خیلی شلوغه و یه جا اروم نمیشینه .با همه ارتباط برقرار میکنه استاد جان...
ما را در سایت استاد جان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0orangyblu9 بازدید : 131 تاريخ : پنجشنبه 11 آبان 1396 ساعت: 19:45

هر کاری میکنم نمی تونم من او رو بخونم

بیشتر از یه ساله خریدمش 

نثرشو دوست ندارم . خیلی باهاش غریبم . اون فضا ها و دیالوگا ... همشون...

ولی بخوام برم سراغ یه کتاب دیگه همش این میاد جلو چشام -_-

استاد جان...
ما را در سایت استاد جان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0orangyblu9 بازدید : 124 تاريخ : پنجشنبه 11 آبان 1396 ساعت: 19:45

چند وقته دارم به طور جدی به تغییر فکر میکنم

یه جورایی خسته شدم

راکد شدم . همه چی راکد شده . هیچی اینجوری به درد نمیخوره

دیگه نمیخوام کسی باشم که دنبال بقیه راه بیفته

من شخصیت خودمو دارم برای چی زندانیش کنم؟ چرا نزارم بقیه بفهمن دقیقا چی تو سرمه؟

و یا چرا باید بشینم یه گوشه و حرص بخورم در صورتی که میتونم خیلی خیلی بهتر از اونا باشم؟

من یه تغییر میخوام

من یه پرتقال جدید میخوام...

استاد جان...
ما را در سایت استاد جان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0orangyblu9 بازدید : 111 تاريخ : پنجشنبه 11 آبان 1396 ساعت: 19:45

خب امروز تونستم یخورده از اون نقشه ی تغییر کردن رو اجرا کنم

رفتم فروشگاه چیز میز خریدم و اومدم شام درست کردم

بد نشد . به عنوان اولین تلاش جدی من برای اشپزی خوب بود

حس خوبی داشتم از اینکه تونستم یه تکون کوچولویی به خودم برم

فقط امیدوارم وسط راه جا نزنم ...

استاد جان...
ما را در سایت استاد جان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0orangyblu9 بازدید : 126 تاريخ : پنجشنبه 11 آبان 1396 ساعت: 19:45

مامان داره میره کربلا و خب البته با بابا و مشکات

تا امشب مشکلی نبود ولی وقتی خداحافظی کردیم دیگه دوست نداشتم برن...


استاد جان...
ما را در سایت استاد جان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0orangyblu9 بازدید : 97 تاريخ : پنجشنبه 11 آبان 1396 ساعت: 19:45

من انقدر دلم به حال خاله هام میسوزه که حد نداره

واقعا واقعا براشون ناراحتم مخصوصا دومی . پره از امید و ارزو ولی کسی نمیبینتش..

برای این کشور لعنتی زیادی خوب و ساده است...

و بدبختی اینه که نمیتونم هیچ کاری براشون بکنم و میترسم وقتی به جایی رسیدم که بتونم کمکشون کنم خیلی دیر شده باشه...

استاد جان...
ما را در سایت استاد جان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0orangyblu9 بازدید : 115 تاريخ : پنجشنبه 11 آبان 1396 ساعت: 19:45

دیروز بطری اب دستم بعد یهو همکلاسیمو دیرم رفتم بش سلام کنم

این دستشو دراز کرد ( دست چپش بود چون دست راستشو زده ناکار کرده ) که دست بده بعد من یه لحظه مخم قاط زد فکر کردم اب میخواد بطریو دادم دستش :|

بیچاره هنگ کرده بود :|

به رومم نیوردم که اشتباه کردم و شوخی نبوده :|

عاه چقدر شرم اور خدا :((

استاد جان...
ما را در سایت استاد جان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0orangyblu9 بازدید : 121 تاريخ : پنجشنبه 11 آبان 1396 ساعت: 19:45

حدس بزنید چی شد

پروازشون کنسل شد =))))

استاد جان...
ما را در سایت استاد جان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0orangyblu9 بازدید : 126 تاريخ : پنجشنبه 11 آبان 1396 ساعت: 19:45